تیا مامان باباش تیا مامان باباش ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

جگر گوشه بابا

يک سالگي زهراي عزيز و 29 سالگي بابا حسين مبارک

سلام به روي ماه دختر نازم. اول از همه بايد بگم امروز تولد بابا جونت بود. ان شاء الله هميشه زنده باشه و سايه ي پر از مهر و محبتش بالا سر هر دومون باشه. دوما همين سه شنبه اي که گذشت يک ساله شدنت رو جشن گرفتيم. بابا جونت زودتر از هميشه اومد خونه تا ساعت 7 و نيم شب رأس تولد شما خونه باشه. البته اين جشن برا تولد هر دوتاتون برگزار شد. تنها مهمان تولد شما، دايي فرشاد بود که از تهران اومده بود و کلي ما رو با اومدنش و کادوهاش شرمنده کرد. البته شما خيلي اون شب اذيت کردي و گريه کردي فکر کردي حالا که لباس پوشيديم ميخوايم جايي بريم و نگران بودي جات بذاريم. خلاصه جشن برات گرفتيم و کيک خورديم. دايي برا هر سه تامون کادو داد. عکسا خيلي حجمش بالاست ببينم اگه...
29 بهمن 1394

چند کلامی با بلبل بابا

به نام خالق یکتا سلام به روی ماه دختر نازم. فرشته کوچولوی بابا بعد از مدتی حالا میتونم برات بنویسم. یه مسافرت داشتیم به دره شهر که البته بیخبر رفتیم و همه ذوق زده شدن فقط حیف که شدیداً سرما خوردی اصلا از شب قبل از حرکتمون تب کردی و خوب نخوابیدی. خیلی اذیت شدی با سرماخوردگی و خیلی خوب غذا نخوردی. دکتر بردیمت اما فقط 2 روز دارو خوردی بعدش دیگه حریفت نشدیم برا دارو دادن. الان بعد از 12 روز تازه داری خوب میشی. حالا نوبتی هم که باشه وقته تعریف کردن خاطرات وروجک باشیه. ماشاء الله دونده ای شدی برا خودت، قایم باشک یاد گرفتی، میگیم زهرا سینه بزن شروع میکنی سینه زدن و سعی میکنی بگی «حسین» اما فقط حرف سین شنیده میشه، وقتی تشنه میشی خو...
23 بهمن 1394

دل مامانی خون شد

گل سیبم، الهی من بمیرم اشکاتو نبینم. می دونم بچه ها تا بزرگ بشن خیلی ماجراها دارن. می دونم بچه ها تا از آب و گل دربیان زیاد زمین میخورن. نمونش خودت که یا سرت لبه دیوار و قرنیز می خوره یا گوشه ستون و مبل و لب تاب.... گاهی کنترل تلوزیون گاهی دو شاخه لب تاب محکم می زنی تو سر خودت. الهی فدات شم و درد و بلات بخوره به مامان. امروز چند لحظه ازت غافل شدم از رو مبل با پشت سرت اومدی پایین سرت خورد به زمین که فقط موکت داشت. با صدای سرت از تو اتاق پریدم بیرون. نصف عمر شدم. خیلی گریه کردی قلب مامان دورت بگرده. با هیچی آروم نشدی. یه کم یادت میرفت دوباره یادت می افتاد. جون دست و پام بریده شد. هرچی میخوام کم اذیت شی باز یه چیزی میشه. مامان گلی آ...
5 بهمن 1394

چندتا عکس دیگه

دو ماه و 7 روزگی 3 ماه و 27 روز 4 ماه و 15 روزگی همیشه بابا دوس داشت برات الاغ بخره که این الاغ مصدوم به تورش افتاد 4 ماه و 22 روزگی 4 ماه و 23 روزگی ** ************* *********** ******************* ****************** عاشق خوردن جوراب هستی **************** ************* آرزو داشتم تو مجمع جهانی شیرخوارگان حسینی با لباس سبز ببرمت که بابا برات خرید البته وقتی رسیدیم حرم اینقد شلوغ...
5 بهمن 1394

اومدن عمو و دایی

امروز حدودا 3 صبح بود که دایی میلاد و عمو محمد اومدن که شما خواب بودی. صبح که بیدار شدی بابایی شما رو برد داخل اتاق که اونا رو ببینی. اما خُب همونطور که فکرشو میکردیم ترسیدی و شروع کردی لباتو به حالت گریه درآوردن و کلی نق نق کردی و بعد خودت یواشکی تا نزدیکای اتاق می رفتی دوباره تا نگاه میکردی آشنا نبودن برات فرار میکردی و می اومدی به ما پناه می آوردی. الان که یواش یواش دایی میلاد داره سعی میکنه دلتو به دست بیاره. مادر جون پیام داده نوشته حق داره زهرا چون شب خوابیده صبح پا شده دیده دوتا غول تو اتاق خوابیدن  ********************************************************************************** اینم دایی میلاد (دایی کوچیکه) ...
5 بهمن 1394

یادش بخیر

مهربانم با تمام وجود برایت می نویسم؛ تمام لحظه هایمان با تو پر است از عشق و مهربانی. با تو می شود همیشه شاد بود و بهانه ای برای زندگی داشت. هر روز با تو پر از خاطره است. دلم نمیخواهد آن همه ذوق و خوشی را که با تو داشته ایم فراموش کنم و دعا میکنم خداوند هر روز لحظه های شیرین و پربارتری برایمان خلق کند. البته زندگی فقط شادی نیست گاهی غم هست گاهی فراق گاهی سختی و گاه آسانی. عسل بابا، سر فرصت از ماجرای اومدنت میگم که واقعا خالی از لطف نیست. فقط الان چندتا از عکساتو میذارم تا تجدید خاطره بشه گِلارَه مامان. اولین عکسی که بابایی تو بیمارستان از شما گرفته بعد از اینکه خانم پرستار لباساتو برات پوشیده: **********...
5 بهمن 1394

لحظه ها را با تو، چه شیرین و چه تلخ، دوست دارم

کنار تو و بابا حسین زندگی خالی نیست.... مهربانی هست، صفا هست.......همه چیز زیباست سلام به روی ماه تو گل سیبم. این روزا خیلی بهانه گیر شدی فک کنم کم کم میخوای بگی مامان و بابا منم هستم...هرچی که بخوای با گریه و قهر از ما میگیری همش باید موبایل و لب تاب دور از چشم شما باشه وگرنه فقط باید مال خودت باشه. گاهی وقتا نصفه شبا هم پا میشی گریه میکنی انگار خواب دیدی چیزی خواستی بهت ندادیمش. خلاصه وروجکی هستی برا خودت سلطان. جدیدا که میری چیزای داخل کابینتو میریزی بیرون یا در اجاق گاز باز میکنی میشینی رو درش  . خلاصه مجبور میشم گاهی در آشپزخانه رو مسدود کنم که البته الان دیگه فهمیدی چطور سد راه رو بشکنی  . خوشم میا...
3 بهمن 1394
1